من و شیوا با هم رفتیم تو کوچه . شیوا : بابا من کاپشن نمی پوشم . گفتم : چرا ؟ گفت : سردم میشه !!!
^ یکشنبه 1/11/91 10:49 عصر - آخرین تغییر : [خاطرات دکتر بالتازار] یکشنبه 1/11/91 11:48 عصر
2-خلــــوتــــــ مــ، ثانیه ها...، *صبا*، *محمد عابدینی*صادق S&N 0511، *صبا*، sajede، NOOB-SAILOR
تکبیر - .:راشد خدایی:.
هه هه - 2-خلــــوتــــــ مــ
آبجی من میگه سنگین میشم لباس بپوشم! - الهه ی سکوت
شیوا : مامان ( مواظب باش ) می افتی سرت می شکنه بابا دعوات می کنه !!! - خاطرات دکتر بالتازار
جناب دکتر کاملا مشخصه علاوه بر اینکه شیوا رو خیلی دوسش دارین....واقعا شخص بینهایت پرعاطفه ای هستین....فقط تعداد اندکی از افراد انقد با احساس هستن و به همه چیز توجه دارن....خدا شمارو برا خونوادتون حفظ کنه - 2-خلــــوتــــــ مــ
شیوا : آمد اذان آمد اذان از گنبد دیروهری ( نیلوفری ) !!! . با خلوت بسیار من - خاطرات دکتر بالتازار
الان ( ساعت 10:30 شب ) شیوا و مادرش از بیرون اومدن و شبکه ی پویا رو روشن کردن . شیوا با ناراحتی گفت : مامان آمد اذان نداره . لالایی داره !!! - خاطرات دکتر بالتازار
2 دقیقه نشد که چغندر لبویی رو گذاشتن روی گاز . شیوا : فاطمه پزید من بخورم ؟ سرخ کردی ؟!! - خاطرات دکتر بالتازار
دو هزار تا لایک برای شیوا ... ایشالا آقای دکتر بازنشر هم بفرماین!!! - *محمد عابدینی*
شیوا : بابا اینجامو ( پیشانی ) دست بزن . تب شدم . تب کردم . بعد رفت پیش مادرش و گفت : مامان اینجام تب کرده . خوب نمیشه . اینجام داغه . خوب نمیشه داغا !!!
شیوا به من گفت : تو چشم واقعی داری ؟ چشم واقعی - پر رنگ ... چشم چشبک میزنه - چشبک !!! ( فکر کردم میخواد بگه " چشم برزخی !!! " ) - خاطرات دکتر بالتازار
تهدید شیوا : بابا اگه منو دعوا کنی آقا گرگه میاد گوش تو رو میکشه . می بره بلا خودت - بلا خودش ( می کنه می بره برای خودش ) !!! - خاطرات دکتر بالتازار
به به جناب م ت خ خ . بیا بالای مجلس بشین . تمساحتم دم در ببند . - خاطرات دکتر بالتازار
تکبیر - .:راشد خدایی:. - خاطرات دکتر بالتازار
فید برگزیده شده! - 0098
چون تولیدی ست! - 0098
به قول شیوا: خداسز - خاطرات دکتر بالتازار